پلاک سیزدهم

جایی برای گفتن دلتنگی ها

پلاک سیزدهم

جایی برای گفتن دلتنگی ها

دل نوشته (49)

واهه آرمن میگه :


تا روزی که بود

دست هایش بوی گل سرخ می داد

از روزی که رفت

گل های سرخ

بوی دست های او را می دهند.

دل نوشته (50)

برتولت برشت میگه :


می خواهم با کسی بروم

با کسی که دوستش دارم

نمیخواهم بهای همراهی را

با حساب و کتاب بسنجم

یا در اندیشه خوب و بدش باشم

نمی خواهم بدانم

که دوستم دارد یا نه

می خواهم بروم

با کسی که

دوستش دارم...

دل نوشته (48)

احمد شاملو میگه :


اشک رازیست

لبخند رازیست

عشق رازیست

اشک آن شب لبخند عشقم بود.


قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بشنوی

یا چیزی چنان که بدانی

من درد مشترکم ، مرا فریاد کن


درخت با جنگل سخن می گوید

علف با صحرا

ستاره با کهکشان

و من با تو سخن می گویم

نامت را به من بگو

دستت را به من بده

حرفت را به من بگو

قلبت را به من بده


دل نوشته (47)

برتولت برشت میگه :

تو هیچ ضعفی نداشتی

من داشتم

من عاشق بودم...

دل نوشته (46)

هوشنگ ابتهاج میگه :

وقتی همه چیز خوب است ، می ترسیم

ما به لنگیدن یک جای کار ، عادت کرده ایم ....