-
دفتر شعر (29)
یکشنبه 8 بهمن 1402 21:49
فریدون مشیری میگه : ای جام بهم ریخته صد بار نگفتم؟ با سنگدلان یار مشو می شکنندت....
-
دفتر شعر (28)
پنجشنبه 28 دی 1402 14:39
شاهین نجفی میگه : حالم این روزا خال خوبی نیست ، مثل حال عقاب بی پرواز شکل حال ژکوند بی لبخند ، مثل احوال تار بی شهناز دود میشه کلمبیا هر روز ، بین نخ های پاکت کِنتَم سقط میشه ترانه ای هر شب ، توی گیلاس سبز اَبسنتم من سفر کردم از ترانه شدن ، کوچ کردم به سرزمین سکوت با گذرنامه ای که رو جلدش ، جای ایران نوشته بود لی لی...
-
دفتر شعر (27)
یکشنبه 24 دی 1402 13:00
احمد شاملو میگه : به جستجوی تو بر درگاه کوه می گریم در آستانه ی دریا و علف به جستجوی تو در معبر بادها می گریم در چهار راه فصول در چارچوب شکسته ی پنجره ای که آسمانِ ابر آلوده را قابی کهنه می گیرد. به انتظارِ تصویرِ تو این دفترِ خالی تا چند تا چند ورق خواهد خورد؟
-
دل نوشته (49)
یکشنبه 24 دی 1402 13:00
واهه آرمن میگه : تا روزی که بود دست هایش بوی گل سرخ می داد از روزی که رفت گل های سرخ بوی دست های او را می دهند.
-
دل نوشته (50)
شنبه 23 دی 1402 13:00
برتولت برشت میگه : می خواهم با کسی بروم با کسی که دوستش دارم نمیخواهم بهای همراهی را با حساب و کتاب بسنجم یا در اندیشه خوب و بدش باشم نمی خواهم بدانم که دوستم دارد یا نه می خواهم بروم با کسی که دوستش دارم...
-
دفتر شعر (26)
شنبه 23 دی 1402 13:00
یغما گلرویی میگه : یک روز ، بلکه پنجاه سال دیگر موهای نوه ات را نوازش می کنی در ایوان پاییز و به شعرهای شاعری می اندیشی که در جوانی عاشق تو بود شاعری که اگر زنده بود هنوز هم می توانست موهای سپیدت را به نخستین برف زمستان تشبیه کند و در چین دور چشمانت حروف مقدس نقر شده بر کتیبه های کهن را بیابد یک روز بلکه پنجاه سال...
-
دل نوشته (48)
جمعه 22 دی 1402 13:00
احمد شاملو میگه : اشک رازیست لبخند رازیست عشق رازیست اشک آن شب لبخند عشقم بود. قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بشنوی یا چیزی چنان که بدانی من درد مشترکم ، مرا فریاد کن درخت با جنگل سخن می گوید علف با صحرا ستاره با کهکشان و من با تو سخن می گویم نامت را به...
-
دل نوشته (47)
پنجشنبه 21 دی 1402 13:00
برتولت برشت میگه : تو هیچ ضعفی نداشتی من داشتم من عاشق بودم...
-
دفتر شعر (25)
پنجشنبه 21 دی 1402 13:00
صائب تبریزی میگه : گر قسمت ما باده و گر خون جگر بود ما نوبت خود را گذراندیم و گذشتیم .....
-
دفتر شعر (24)
چهارشنبه 20 دی 1402 13:00
غنی کشمیری میگه : شَرَفِ ذات به تَقلید نگردد حاصل گاو و خر را نکند خوردن گندم ، آدم ...;
-
دل نوشته (46)
سهشنبه 19 دی 1402 13:00
هوشنگ ابتهاج میگه : وقتی همه چیز خوب است ، می ترسیم ما به لنگیدن یک جای کار ، عادت کرده ایم ....
-
دل نوشته (45)
دوشنبه 18 دی 1402 12:45
خورده ایم ، نوشیده ایم چند نفری را دوست داشته ایم کمی اعتراض کرده ایم کمی زندگی کرده ایم کمی دیگر نیز زندگی خواهیم کرد....
-
دفتر شعر (23)
سهشنبه 16 آبان 1402 14:30
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود نی نام زما و نی نشان خواهد بود زین پیش نبودیم و نبُد هیچ خلل زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
-
دفتر شعر (22)
یکشنبه 14 آبان 1402 11:04
با تو می توان در کیهان سفر کرد از مرز رویاها گریخت به کوه آرزوها رسید با تو می توان ماند با تو می توان جان داد با تو می شود پرواز ، کار آسانی گردد تا تو باشی دیگر دنیا جای تلخی نخواهد بود
-
دفتر خاطرات من (7)
دوشنبه 1 آبان 1402 16:58
نمیدونم. حالم خوب نیست. پوریا چند هفته پیش درس خوندن رو گذاشت کنار و گفت الان توی سن 28 سالگی وقت درس خوندن نیست و میخوام کار کنم. گفتم بیا این مغازه رو باهم راه بندازیم یه خدمات کامپیوتری بزنیم ، سرمایه از من کار از تو و من چون شرکت کار میکنم و حقوقم رو دارم ، برای شروع کار 70 درصد سهم تو و 30 درصد سهم من. شروع کردیم...
-
دل نوشته (44)
شنبه 29 مهر 1402 11:32
خنک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر ...
-
دل نوشته (43)
سهشنبه 18 مهر 1402 16:05
الان دقیقا همونجام که صادق هدایت می گفت : « خود میدیدم که برای زندگی ساخته نشدم »
-
دفتر شعر (21)
سهشنبه 18 مهر 1402 15:59
دیدی دلا شیدا شدی؟ مجنون بی لیلا شدی گفتم دلم عاشق نشو عاشق شدی ، رسوا شدی گفتی که او دل داده است دل را به مهتاب داده است دیدی اگر دل داده بود با او کسی جز ما نبود این رسم عاشق کشتن است دل کندن از جان و تن است از دل بسوزی در غمش تنها شدی با خاطرش حرفی بزن چیزی بگو از گرمی دستان او حالا بسوز در هجر او حالا بسوز در هجر...
-
دل نوشته (42)
سهشنبه 18 مهر 1402 15:55
دیدی هی میری نمیشه خسته میشی، دیدی؟
-
دل نوشته (41)
سهشنبه 18 مهر 1402 15:51
تو یک بار در عمرت برای یک نفر کافی نیستی و بعد از آن دیگر مهم نیست که چند مومن به دینت ایمان بیاورند... پلاک سیزده
-
دفتر شعر (20)
شنبه 11 شهریور 1402 11:29
ز گهواره تا گور ، غم بود و درد شروعی به گرمی و پایان سرد حضوری به دنیا که واجب نبود ز گهواره تا گور ، جالب نبود
-
دل نوشته (40)
شنبه 11 شهریور 1402 11:26
می دونم تصمیمی که گرفتم درسته ، ولی کاش تصمیم درست این نبود .....
-
زن ، زندگی ، آزادی
شنبه 11 شهریور 1402 11:14
روسریتو در بیار ، موهاتو باز باز باز کن عشق من نترس ، بخند ، به گریه اعتراض کن روسریتو در بیار ، هوا رو صاف صاف صاف کن عشق من نترس ، برقص ، به بوسه اعتراف کن
-
دل نوشته (39)
شنبه 11 شهریور 1402 11:09
امیدوارم زندگی شما رو به «بی تفاوت بودن» نرسونه و از جمله «دیگه ذوقش رو ندارم» هیچ وقت استفاده نکنید
-
دفتر خاطرات من (6)
یکشنبه 5 شهریور 1402 16:21
+ دو هفته پیش شرکت چهارتا چرخ دنده میخواست. سفارش دادم به تراشکاری که بسازه ، وقتی آماده شد ، مسئول فنی شرکت چرخ دنده ها رو تایید نکرد و گفت خوب ساخته نشده. قرار شد چرخ دنده ها رو مرجوع کنم و دوباره به یک تراشکاری دیگه سفارش ساخت بدم که بنا به مشکلاتی که درگیرش بودم ، دنبال انجامش نرفتم. تا اینکه دو روز پیش پیگیر چرخ...
-
دفتر خاطرات من (5)
یکشنبه 5 شهریور 1402 14:59
یه مغازه گرفتم توی یکی از شهرهای کوچک اطراف. تصمیم دارم خدمات کامپیوتری باز کنم. فعلا روزها از ساعت 8 صبح تا 5 بعدازظهر شرکت هستم و شب ها هم از ساعت 9 تا 12 شب میرم اسنپ کار می کنم. که بتونم پول جمع کنم و زودتر مغازه رو راه بندازم. امسال باید سگ دو بزنم که شرایط زندگیم رو تغییر بدم. خیلی آدم با انگیزه ای نیستم که...
-
دل نوشته (38)
دوشنبه 30 مرداد 1402 12:47
یه جمله خوندم عجیب خفن بود : میگه « مشق ننوشته که غلط نداره » تجربه کن دوست من ، تجربه کن
-
دل نوشته (37)
شنبه 28 مرداد 1402 16:42
زندگی هم جالبه بهت اجازه نمیده همه چیز رو باهم داشته باشی اما اگه همه چیز رو باهم از دست بدی اشکالی نداره...
-
دل نوشته (36)
شنبه 28 مرداد 1402 16:41
تو خیلی چیزها رو نمی دونی تو نمی دونی چقدر یواشکی نگاهت کردم تو نمی دونی چقدر شبا قبل از خواب بهت فکر کردم تو نمی دونی وقتی ازم دور بودی چقدر نگرانت می شدم و دل تنگ تو نمی دونی چقدر دوست داشتنت توی قلبم ریشه کرده تو نمی دونی چقدر عزیزترینی برام
-
دفتر شعر (19)
شنبه 28 مرداد 1402 16:39
روزها قاتلمن غیر از جمعه که خون ریزتره حال و روزم جمعه ها از خود جمعه غم انگیز تره