شاهین نجفی میگه :
حالم این روزا خال خوبی نیست ، مثل حال عقاب بی پرواز
شکل حال ژکوند بی لبخند ، مثل احوال تار بی شهناز
دود میشه کلمبیا هر روز ، بین نخ های پاکت کِنتَم
سقط میشه ترانه ای هر شب ، توی گیلاس سبز اَبسنتم
من سفر کردم از ترانه شدن ، کوچ کردم به سرزمین سکوت
با گذرنامه ای که رو جلدش ، جای ایران نوشته بود لی لی پوت
جَک رو با لوبیای سحر آمیز ، کاشتن توی خاک ناباور
پیچک سبزشون به ابرا رسید ، تا چه غولی پایین بیاد آخر
شعبده بازی تو لباس سفید ، دلقکی با کلاه شیپوری
یه رابین هود سر به راه شده ، یه گوریلِ بنفشِ انگوری
احمد شاملو میگه :
به جستجوی تو
بر درگاه کوه می گریم
در آستانه ی دریا و علف
به جستجوی تو
در معبر بادها می گریم
در چهار راه فصول
در چارچوب شکسته ی پنجره ای
که آسمانِ ابر آلوده را قابی کهنه می گیرد.
به انتظارِ تصویرِ تو
این دفترِ خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
یغما گلرویی میگه :
یک روز ، بلکه پنجاه سال دیگر
موهای نوه ات را نوازش می کنی
در ایوان پاییز
و به شعرهای شاعری می اندیشی که در جوانی عاشق تو بود
شاعری که اگر زنده بود
هنوز هم می توانست
موهای سپیدت را
به نخستین برف زمستان تشبیه کند
و در چین دور چشمانت
حروف مقدس نقر شده بر کتیبه های کهن را بیابد
یک روز
بلکه پنجاه سال دیگر
ترانه من را از رادیو خواهی شنید
در برنامه ی «مروری بر ترانه های کهن» شاید
و بار دیگر به یاد خواهی آورد سطرهایی را
که به صله ی یگ لبخند تو نوشته شده اند
تو مرا به یاد خواهی آورد بدون شک
و این شعر در آن روز
تازه ترین شعرم برای تو خواهد بود.
صائب تبریزی میگه :
گر قسمت ما باده و گر خون جگر بود
ما نوبت خود را گذراندیم و گذشتیم .....