شاهین نجفی میگه :
حالم این روزا خال خوبی نیست ، مثل حال عقاب بی پرواز
شکل حال ژکوند بی لبخند ، مثل احوال تار بی شهناز
دود میشه کلمبیا هر روز ، بین نخ های پاکت کِنتَم
سقط میشه ترانه ای هر شب ، توی گیلاس سبز اَبسنتم
من سفر کردم از ترانه شدن ، کوچ کردم به سرزمین سکوت
با گذرنامه ای که رو جلدش ، جای ایران نوشته بود لی لی پوت
جَک رو با لوبیای سحر آمیز ، کاشتن توی خاک ناباور
پیچک سبزشون به ابرا رسید ، تا چه غولی پایین بیاد آخر
شعبده بازی تو لباس سفید ، دلقکی با کلاه شیپوری
یه رابین هود سر به راه شده ، یه گوریلِ بنفشِ انگوری
احمد شاملو میگه :
به جستجوی تو
بر درگاه کوه می گریم
در آستانه ی دریا و علف
به جستجوی تو
در معبر بادها می گریم
در چهار راه فصول
در چارچوب شکسته ی پنجره ای
که آسمانِ ابر آلوده را قابی کهنه می گیرد.
به انتظارِ تصویرِ تو
این دفترِ خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
واهه آرمن میگه :
تا روزی که بود
دست هایش بوی گل سرخ می داد
از روزی که رفت
گل های سرخ
بوی دست های او را می دهند.
برتولت برشت میگه :
می خواهم با کسی بروم
با کسی که دوستش دارم
نمیخواهم بهای همراهی را
با حساب و کتاب بسنجم
یا در اندیشه خوب و بدش باشم
نمی خواهم بدانم
که دوستم دارد یا نه
می خواهم بروم
با کسی که
دوستش دارم...