پلاک سیزدهم

جایی برای گفتن دلتنگی ها

پلاک سیزدهم

جایی برای گفتن دلتنگی ها

دفتر شعر (8)

از زمانی که تو را بین خلایق دیدم

مثل یک فاتح مغرور به خودم بالیدم


عشق یکبار به من گفت برو ، گفتم چشم

عقل صد بار به من گفت نرو ، نشنیدم


پدرم هی وصیت کرد که عاشق نشوم

تو چه کردی که به گور پدرم خندیدم


سال ها درد کشیدم که به دردم بخوری

آخرش رفتی و از درد به خودم پیچیدم


تشنه بودم که تو ساک سفرت را بستی

حیف از آن آب که پشت سر تو پاشیدم


آه ای کعبه از چشم خدا افتاده

کاش انقدر به دور تو نمی چرخیدم


از دهانم که پر از توست بدم می آید

تف به آن لحظه که لب های تو را بوسیدم


از خودی زخم نمی خوردم اگر بی تردید

از سگم بیشتر از گرگ نمی ترسیدم


این که بخشیده امت فرق میان من و توست

من اگر مثل تو بودم که نمی بخشیدم


داستان من و زیبایی تو یک خط است

بچگی کردم و از لای لجن گل چیدم ...




سیزده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد