پلاک سیزدهم

جایی برای گفتن دلتنگی ها

پلاک سیزدهم

جایی برای گفتن دلتنگی ها

دفتر خاطرات من (4)

نشد دیگه.

یه چیزهایی توی زندگی نمیشه.

نگفتم بهش.

خیلی چیزها باعث شد نگم.

مهمترین شون وضعیت مالی من و رابطه و رفاقت من و برادرش بود.

در نهایت من و خودم تصمیم گرفتیم که این موضوع رو سعی کنیم که فراموش کنیم.

و چقدر سخته ، بعد از این همه مدت ، برگردی به زندگی و روزمرگی های گذشته.

اونم توی شرکتی که هر طرف میری ، میبینی باهاش خاطره داری و یاد اون میوفتی.

چیکار میشه کرد؟

نه می تونی فرار کنی ، نه خودت رو بزنی به اون راه که انگار نه انکار....

بگذریم.

سه ماه کار عقب افتاده دارم.

دیدی بعضی وقتا ده تا کار داری ، نمی دونی از کجا شروع کنی؟

الان اون شکلی هستم.

توی زندگی تون برنامه ریزی داشته باشید. من داشتم. برای تک تک روزهام.

یه فایل اکسل درست کرده بودم و هدف ها و برنامه هام رو روز به روز و ماه به ماه نوشته بودم.

اما یهو اتفاقاتی میوفته که اینطوری میشه دیگه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد