غنی کشمیری میگه :
شَرَفِ ذات به تَقلید نگردد حاصل
گاو و خر را نکند خوردن گندم ، آدم ...;
با تو می توان در کیهان سفر کرد
از مرز رویاها گریخت
به کوه آرزوها رسید
با تو می توان ماند
با تو می توان جان داد
با تو می شود پرواز ، کار آسانی گردد
تا تو باشی دیگر دنیا جای تلخی نخواهد بود
دیدی دلا شیدا شدی؟
مجنون بی لیلا شدی
گفتم دلم عاشق نشو
عاشق شدی ، رسوا شدی
گفتی که او دل داده است
دل را به مهتاب داده است
دیدی اگر دل داده بود
با او کسی جز ما نبود
این رسم عاشق کشتن است
دل کندن از جان و تن است
از دل بسوزی در غمش
تنها شدی با خاطرش
حرفی بزن چیزی بگو
از گرمی دستان او
حالا بسوز در هجر او
حالا بسوز در هجر او
ز گهواره تا گور ، غم بود و درد
شروعی به گرمی و پایان سرد
حضوری به دنیا که واجب نبود
ز گهواره تا گور ، جالب نبود