بلبل به سر چشمه چه کار آمده ای؟
یا تشنه شدی یا به شکار آمده ای
نی تشنه شدی ، نی به شکار آمده ای
دیوانه شدی ، دیدن یار آمده ای
یا مولا دلُم تنگ اومده
شیشه دلُم آی خدا زیر سنگ اومده
هیشکی توی تاریخ قد ما خون دل نخورده
واسه ی یه ذره زندگی این همه نمرده
ته همه این غما ، باز ما سر بلندیم
یه روزی میاد که باهم دوباره بخندیم
بیا بنویسیم مثل درس ، مثل مشق
تو کتاب تاریخ فردا
بیا بنویسیم ما هنوز زنده ایم
زیر بار غم ها و دردا
بیا بنویسیم روزگار واسه این امیده
ولی ما می دونیم شب تار ، آخرش سپیده
جنگ و قهر و تحریم و ستم
این جهان پلشته
کی می دونه غیر از خودمون چی به ما گذشته
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است ، من اما نگرانم
در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم
چیزی که میان تو من نیست غریبی ست
صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
از سایه سنگین تو من کمترم آیا؟
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم
ای عشق ، مرا بیشتر از پیش بمیران
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم