دلبر که جان فرسود از او ، کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از از ، باشد که دلداری کند
گفتم گره نگشوده ام ، زان طره تا من بوده ام
گفتا منش فرموده ام ، تا با تو طراری کند
پشمینه پوش تند خو ، از عشق نشنیده است بو
از مستیش رمزی بگو ، تا ترک هشیاری کند
چون من گدایی بی نشان ، مشکل بود یاری چنان
سلطان کجا عیش نهان ، با رند بازاری کند؟
سیزده
بهترین لحظه عمرت کی بود؟؟
از کجا معلوم که بهترین لحظه عمرت همونی نباشه که قبلا اتفاق افتاده
و بعد از این زندگی فقط درد و رنج باشه؟
سیزده
زندگی مان شبیه صفحه گرامافونی است
که موسیقی اش تمام شده
و حالا خالی و بیهوده به دور خود می چرخد....
سیزده
بیا دیوونه بازی در بیاریم
بیا عادی نباشیم
بیا بریم زیر بارون و کف خیابون بخوابیم
بیا بریم قبرستون برقصیم
بیا تو تونل داد بزنیم
بیا تو جنگل مست کنیم
بیا رو زمین لیز موزه سر بخوریم
بیا نصف شب بریم پارک تاب سواری کنیم
بیا فرار کنیم.
بیا
سیزده