پلاک سیزدهم

جایی برای گفتن دلتنگی ها

پلاک سیزدهم

جایی برای گفتن دلتنگی ها

دفتر شعر (3)

برای آرزوهای محال خویش می گریم

اگر اشکی نماند در خیال خویش می گریم


شب دل کندت می پرسم آیا باز خواهی گشت؟

جوابت هرچه باشد بر سوال خویش می گیرم


نمی دانم چرا اما به قدری دوستت دارم

که از بیچارگی گاهی به حال خویش می گریم


اگر جنگیده بودم لااقل حسرت نمی خوردم

ولی من بر شکست بی جدال خویش می گریم


نمی گریم برای عمر از کف رفته ام اما

برای آرزوهای محال خویش می گریم




سیزده

دل نوشته (2)

باشه همه چیز درست میشه

ولی من الان به درست شدنش نیاز دارم

چون اینی که داره می گذره ، عمر و جوونی مون هست که دیگه بر نمی گرده ....


سیزده .............

دفتر شعر (2)

تو عاشق نبودی که درد دل عاشقا رو بفهمی

تو بارون نبودی که دلگیری این هوا رو بفهمی

تو گریه نکردی برای کسی تا بدونی چی میگم

دلت تنگ نبوده میخندی تا از حس دلتنگی میگم


تو تنها نموندی که حال دل بی قرار رو بفهمی

عزیزت نرفته که تشویش سوت قطار رو بفهمی

تو از دست ندادی بفهمی چیه ترس از دست دادن

جای من نبودی بدونی چیه فرق بین تو و من


تو هیچ وقت نرفتی لب جاده تا انتظار رو بفهمی

پریشون نبودی که نگذشتن لحظه ها رو بفهمی

تو اونی که رفته چی میدونی از غصه ی جای خالی

من اونم که مونده چی میفهمم از قصه بی خیالی



سیزده

دل نوشته (1)

من انتخاب اول هیچکس نیستم ، من آدم مورد علاقه هیچکس نیستم

مردم شاید بهم بگن که براشون خیلی ارزش دارم ، اما همیشه یک نفر هست که به من ارجحیت داره


سیزده

دفتر شعر (1)

گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید

راستش زور من خسته به طوفان نرسید


گرچه گفتند بهاران برسد مال منی

قصه آخر شد و پایان زمستان نرسید


من گذشتم که به تقدیر خودم تکیه کنم

جگرم سوخت ولی عشق به عصیان نرسید


کل این دهکده فهمید که عاشق شده ام

خبر اما به تو ای دختر چوپان نرسید


در دل مزرعه بعضم سله بسته است قبول

گندمم حوصله کن نوبت باران نرسید


نان عاشق شدنم را پسر خان می خورد

لقمه ای هم به منِ بچه دهقان نرسید


تو ازآن دگری ، رو که مرا یاد تو بس

حیف دستم سر آن موی پریشان نرسید